کد مطلب:316803 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:183

شش لیره ی طلا
در كتاب معجزات و كرامات ائمه ی اطهار علیهم السلام تألیف، مرحوم میرزا هادی خراسانی حائری قدس سره، صفحه ی 91 از قول جناب آقای جباربیك آمده است كه:

در سالهای گذشته به همراهی مرحوم حاجی كاظم (پوست فروش) به زیارت نجف اشرف مشرف شدم. در مراجعت در «خان شور» (قریه ای است میان كربلا و نجف) یك مرد عرب با چوب چنان به سر و كله ی یك عرب بیچاره ای می زد كه هر كس آن منظره را می دید از شدت كتك در خودش یك نوع ناراحتی حس می كرد، فوراً پیش رفتم و سبب را پرسیدم، مرد عرب از ادامه ی كتك چند دقیقه خودداری كرد و گفت:

من یك الاغ سفیدی داشتم، رفته سر انبار جو این مرد، او چوب را كشیده و آن قدر بر حیوان زده كه بچه اش را سقط كرده، اكنون من هم آن قدر او را می زنم تا دلم خنك شود، ولی مثل اینكه كمی از ما ترسیده و نخواست دیگر مقابل ما او را بزند، مبادا ما به كمك او درآئیم.

آن بیچاره را در اطاقی حبس نمود، تا ما برویم باز او را كتك بزند. ما رقت كردیم، و گفتیم: بچه ی الاغ تو چندی می ارزد؟ گفت: شش لیره ی طلا، و محال است كه من دست از او بردارم. از طرفی گریه و زاری مرد زندانی مرا بر این واداشت كه هرچه بخواهد بدهم و آن بیچاره را آزاد كنم، شش لیره به او دادم و آن مرد را رها كردم، چون وقت حركت رسید آن مرد عرب را صدا كردیم و گفتیم: ما برای اصلاح این حرف را



[ صفحه 139]



زدیم و تو بی جهت این پول را از ما گرفتی، بچه الاغ سقط شده این قیمت نمی ارزد پول ما را پس بده و گرنه شكایت تو را به حضرت عباس علیه السلام می كنیم.

مرد عرب گفت: این چه حرفی است؟ شما به میل و رغبت خودتان پولی به عوض ضرر من دادید و هیچ حقی ندارید كه شكایت كنید!

ما سوار شدیم و به طرف كربلا آمدیم و چشم از شش لیره پوشاندیم و می دانستیم حرف زدن فائده ندارد و معقول نیست پس گرفتن این طور پولها از آن طور عربها.

چون به كربلا رسیدیم و پیاده شدیم دیدیم همان مرد عرب عقب ما آمده و صدا می كند، گفتیم: عجب گیری كردیم!، این بابا دست از ما نمی كشد، حتماً طمع غالبش شده باز آمده كسری پولش را بگیرد، شاید فكر كرده بچه الاغش بیشتر می ارزیده، بالاخره به ما رسید و گفت: این شش لیره را بگیرید و شكایت مرا به حضرت عباس علیه السلام نكنید، تمام پولها را عیناً پس داد و رفت.

آقای جباربیك می گوید: هر وقت این قضیه را به خاطر می آورم تعجب می كنم.



سرو كجا، قامت رسای اباالفضل

ماه كجا، جلوه ی لقای اباالفضل



می دهد از رنج و غم به دنیی و عقبا

در دل هر كس بود ولای اباالفضل



ای دل عشق طلب كن از سر اخلاص

جرعه ای از چشمه ی صفای اباالفضل



[ صفحه 140]



هستی خود در ره عقیده فدا كرد

ای همه هستی من فدای اباالفضل



می رسد اینك بگوش دل هله بشنو

نغمه ی آزادی از ندای اباالفضل



روز وفای به عهد در صف هیجا

گفت زمین و زمان ثنای اباالفضل



خصم به وحشت شد از رشادت عباس

دوست به حیرت شد از وفای اباالفضل



دست اگر شد جدا ز پیكر پاكش

هست بپا تا آید لوای اباالفضل



چشم امیدش بود به حشر، كه «قاضی»

عفو نماید مرا خدای اباالفضل



شعر از «قاضی»



[ صفحه 141]